سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترانه های دیگر

دلم گرفته!

بچه که بودم دوست داشتم بنویسم حتی اگر چیزی می نوشتم که کسی نمی خواند. چیزهایی مثل یادداشت روزانه که روز تا شب آنقدر ساده ی خود را در آن شرح می دادم. بچه که بودم کمتر می ترسیدم از تجربه کردن. این زندگی با ما چه می کند. این وضع را دوست ندارم. به دنبال آزادی ورهایی ام. از مزخرفاتی که دور قلب آدم را می گیرد و جا برای نفس نگذاشته است. نه، نه اینکه بخواهم دوباره بچه باشم. کودکی هم ترسهای ساده وبیخود خودش را دارد. ترسهای کوچک وزیاد وبی ارزش، اما بزرگ برای یک کودک. نه، هیچ وقت نخواسته ام دوباره کودک شوم. اما عشق به زندگی کودکان را چرا، همیشه دوست دارم و می خواهم. آن جستجوگری و آن غرق زیبایی شدن. لذت یک کودک از برگ یک درخت، یک آلوچه، یا برف یا رنگ یا توپی که قل می خورد و می رفت، این لذت را چطور و کجا می توان یافت؟ بچه‌ها قلبی دارند که مثل ما گرفته نیست.


+ نوشته شده در دوشنبه 97/11/22 ساعت 3:52 عصر توسط وجیهه نوربخش | نظر