خاکهای کوچه های کودکی....
یک خاطره بر خاک کوچه رنگ می زد
بارانِ نم نم بردلِ دلتنگ می زد
از کوچه های کودکی تا شهر تازه
پل میزد و گل میزد و آهنگ می زد
انگار فریادی نهفته در دلش بود
بابای پیرمدرسه تا زنگ می زد،
موجی پراز شوروصدا آغاز می شد
موجی که برداغ سکوتی سنگ می زد
........