کولی نغمه بردوش....
من ریشه ی درختم
باخاکها هم آغوش
من شرق بی بهشتم
یادم تورا فراموش
یک لحظه روشنازد
آن شب چراغِ خاموش
یک لحظه نغمه خوان شد
کولی ی نغمه بردوش
برمن که مانده بودم
تنها درآن حوالی
برمن که مرده بودم
ازقحطی ی زلالی
.........
ازبس سکوت کردم
دراین جهان خالی
ازبس که دل سپردم
به لحظه های کالی
برمن ببارای ابر
از جاده ی شمالی
تاجلوه های خورشید
تارقص نرم شالی
،