آرزوی خط دوم....
خط اول که Under line داشت به خط دوم که ساده بود گفت: من خاصم، متفاوتم، من نوشته ای هستم که جلوه می کنم. من ظاهری بس زیبا دارم. من آنم که چنین و چنان......
خطوط، قادر به خوانش خود نبودند؛ درون خود و حقیقت خود را نمی دیدند، روزها گذشت و همچنان خط اول به عنوان سرخط مطرح بود. معروفیت خط اول، به آخر پاراگراف هم کشیده بود. هیچ حرفی نبود که در دل آرزو نکرده باشد: "ای کاش من جای خط اول بودم."
....... اولین خط به راستی خط زیبایی بود، اما به خاطر آرزویی که در دل بقیه ایجاد کرده بود،تنها شده بود. آن آرزو اگرچه به او معروفیت بخشیده بود اما شده بود فاصله ی بین او و آنها.
هرروز، پس از اینکه کسی می آمد و فایل مزبور را می گشود، دنیایی از همهمه و حرف و صدا و فاصله می دید.
روزی نو، روزی که نویسنده داستان، دوباره وارد ماجرا شد، روزی بود که اتفاق تازه ای، همه حروف را از بحبوحه تکرار به وادی بیدار کشاند. و آن این بود:
نویسنده، به ابتدای متن رفت، دست روی کلیدی گذاشت و آن را فشرد و سپس به مدت چند ثانیه نگه داشت. خط اول ناپدید شده بود. انگشتان نویسنده روی کلید Delete تاب می خورد. بقیه خطوط نفس را در سینه حبس کرده بودند. نویسنده در زمانی بسیار کوتاه سرنوشت حروف را رقم می زد. آن روز و روزهای پس از آن، سایر حروف سکوت کردند. و این به این دلیل بود که حرفی برای گفتن نداشتند. اگر به حقیقت حروف دقت کنیم، پی به عمق ماجرا می بریم. پاراگراف اول پس از آن ماجرا، دچار نقص بود. نقصی که با فقدان اولین خط به وجود آمده بود. هرکدام از خطوط در جای خود می توانستند ارزشمند باشند اگر آرزو نکرده بودند که به جای دیگری باشند.
اما خط اول، خط اول که می توانست با تصمیم نویسنده دوباره برگردد و این بار داستان زیباتری رقم بزند این بود:
لطفا به متن زیر توجه کنید: