ای خداوند ناخدای من....
باز یک لحظه بر زمین افتاد
بالهای بلند پروازم
من ولی آن عقاب بی باکم
تا تو را باز هم بیاغازم
ای تو آن لحظه های پیدایی
در دل واژه های شیدایی
این منم گرچه پای بر خاکم
عاقبت می رسم بر افلاکم
ای تمامم که بی تو هیچم من
هرچه در قعر خود بپیچم من
از خودم ذره ای نمی یابم
"من" که آن نقش "ذره" بر آبم
تا به امواج روشنت برسم
جلوه های هزار راز بساز
قله های پراز فراز بساز................................