• وبلاگ : ترانه هاي ديگر
  • يادداشت : هرگز نرفته اي.....
  • نظرات : 2 خصوصي ، 15 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ا. شربياني 
    انگار بهار است و روز قدر، باران باريده، رد پاي قدمهاي آن عطر هرجا که باشد، ميشود نوشت: «روزي حضور تو اعجاز ميکند»، در بند بند شعر انگار حضور دارند، و انتظار، انگار چکه چکه ميچکد. خوش به حال اين «من» که ميان «من» و «تو» درنگ شد، او خواست که هست، آنگاه که بخواهند در انتظار ديدن آن ايشان و «او»، از جنگل اميد، ميتوان آهو گرفت، آقايم رضا هم يادش هست، آن مرد سيزده و سيصد، راز بزرگواري ست، عرب آن عدد را چنين ميخواند که شما بنوشته ايد. مردان يار و انتظار. اين شعر از هر شعري به آن همه گل نزديکتر است، حتما خوانده اند، سپاسگزارم با انباني از درود و مهرباني و سپاس و شکر، همه با هم در انتظار
    پاسخ

    سلام، چيزي در وجودم هست، چيزهاي خوب زيادي در وجودم مي پرند، انگار به در و ديوار مي زنند... درد خوشايندي ست، احساس مي كنم الانه كه لبريز بشم و روحم باهاشون بپره :-) برام دعا كنيد...