وای چقد باحاله!
امسال مثل بچه ای که منتظر نوروز بوده حالا در فضای متفاوت و دوری از طبیعت دلم برای باغ و هوای تازه و حتی پیاده روی ساده تنگ شده. پیاده روی ای که تا چندماه پیش یادم رفته بود که چه لذتی می تواند داشته باشد. دلم آسمان آبی میخواهد وابرهای سفید و هوای سبزوصورتی بهاروکمی راه رفتن و کمی آزادی ازفضای دیوارها. همیشه دنبال چنین روزهایی بودم برای نشستن ونوشتن واحساس فضای خانه. الان به اون آرزو رسیدم و خوبی این روزها این است که حالا می دانی چه لذتی داشته این که بتوانی آزاد دست دخترت را بگیری و درخیابان حتی قدم بزنی. حتی اگر مجبور باشی کلی لباس گرم بپوشی. لذتی قدیمی وفراموش شده در عجله وهیاهوی شهر. دلم برای بهار تنگ شده. هوای پاک و بارانی... بوی خاک وصدای پرنده....
پانوشت:
داشتم فکرمی کردم این خودکار خیلی بد مینویسه و دلم یه خودکار خوب می خواد که ناگهان دخترم از خواب بیدارشد و بلافاصله خودکارم رو گرفت و گفت: مامانی اجازه هست یه کوچولو به این دست بزنم و قبل از شنیدن هرپاسخی شروع کرد به فشردن دکمه خودکار فشاری. بعد هم گفت: وای چقدر باحاله!